جدول جو
جدول جو

معنی مدد یافتن - جستجوی لغت در جدول جو

مدد یافتن
یاری یافتن، نیروی پشتیبان یافتن کمک یافتن یاری یافتن: فزودن آتش را حدی و نهایتی نباشد که از آن نگذرد و چندانکه مدد یابد همی فزاید، کمک نظامی یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
مدد یافتن
کمک گرفتن، کمک دریافت کردن
متضاد: کمک کردن، مدددادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ چَ دَ)
صاحب خرد شدن. عاقل شدن. هوشیار شدن. دانا شدن
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ خوَرْ / خُرْ دَ)
اجر و پاداش یافتن. پاداش نیک دریافتن:
تو گر دادگر باشی و پاک رای
همی مزد یابی به دیگر سرای.
فردوسی.
اگر به کرم قدم رنجه فرمائی مزد یابی. (گلستان). رجوع به مزد شود
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ)
بدون اعانت دیگری چیزی را بدست آوردن
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ دَ)
عدل یافتن. انصاف دیدن. بعدالت رسیدن:
تا ز بیداد چشم او برهی
از لب لعل او بیابی داد.
فرخی.
اگر این فاضل از روزگار ستمکار داد یابد... در سخن موی بدو نیم شکافد. (تاریخ بیهقی ص 281 چ ادیب).
آنگاه بیابند داد هرکس
مظلوم بگیرد گلوی ظلام.
ناصرخسرو.
بیابد کنون داد بلبل که بستان
همی خیل نیسان و آزاردارد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شَ اَ کَ دَ)
مقام و رتبه ومنزلت پیدا کردن. رجوع به این ترکیب ذیل محل شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ دَ)
لذاذه. (از منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (دهار) (زوزنی). لذاذ. (از منتهی الارب). لذه. (دهار) (ترجمان القرآن). لذت. (تاج المصادر بیهقی). استلذاذ. (دهار) (زوزنی). التذاذ. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تلذذ. ملتذ شدن. لذاذت. لذت بردن. مزه بردن:
بخورد و بر او آفرین کرد سخت
مزه یافت از خوردنش نیکبخت.
فردوسی.
و رجوع به مزه بردن شود
لغت نامه دهخدا
(شِ گِ / گُ مَ دَ)
خبر خوش شنیدن. مژدۀ خوش دریافت کردن:
پادشه شرق چو این مژده یافت
روش چو خورشید ز مشرق بتافت.
میرخسروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تردد یافتن
تصویر تردد یافتن
آمد و شد یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محل یافتن
تصویر محل یافتن
مقام و رتبه و منزلت پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراد یافتن
تصویر مراد یافتن
نمشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدد گرفتن
تصویر مدد گرفتن
یاری گرفتن، نیروی پشتیبان گرفتن یاری گرفتن، کمک نظامی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرد یافتن
تصویر سرد یافتن
((سَ. تَ))
سرد شدن، احساس سرما کردن
فرهنگ فارسی معین
کام رواشدن، کامیاب شدن، به امید و آرزوی خودرسیدن، به مقصود رسیدن، حاجت روا شدن، حاجت روا گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد