اجر و پاداش یافتن. پاداش نیک دریافتن: تو گر دادگر باشی و پاک رای همی مزد یابی به دیگر سرای. فردوسی. اگر به کرم قدم رنجه فرمائی مزد یابی. (گلستان). رجوع به مزد شود
اجر و پاداش یافتن. پاداش نیک دریافتن: تو گر دادگر باشی و پاک رای همی مزد یابی به دیگر سرای. فردوسی. اگر به کرم قدم رنجه فرمائی مزد یابی. (گلستان). رجوع به مزد شود
عدل یافتن. انصاف دیدن. بعدالت رسیدن: تا ز بیداد چشم او برهی از لب لعل او بیابی داد. فرخی. اگر این فاضل از روزگار ستمکار داد یابد... در سخن موی بدو نیم شکافد. (تاریخ بیهقی ص 281 چ ادیب). آنگاه بیابند داد هرکس مظلوم بگیرد گلوی ظلام. ناصرخسرو. بیابد کنون داد بلبل که بستان همی خیل نیسان و آزاردارد. ناصرخسرو
عدل یافتن. انصاف دیدن. بعدالت رسیدن: تا ز بیداد چشم او برهی از لب لعل او بیابی داد. فرخی. اگر این فاضل از روزگار ستمکار داد یابد... در سخن موی بدو نیم شکافد. (تاریخ بیهقی ص 281 چ ادیب). آنگاه بیابند داد هرکس مظلوم بگیرد گلوی ظلام. ناصرخسرو. بیابد کنون داد بلبل که بستان همی خیل نیسان و آزاردارد. ناصرخسرو
لذاذه. (از منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (دهار) (زوزنی). لذاذ. (از منتهی الارب). لذه. (دهار) (ترجمان القرآن). لذت. (تاج المصادر بیهقی). استلذاذ. (دهار) (زوزنی). التذاذ. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تلذذ. ملتذ شدن. لذاذت. لذت بردن. مزه بردن: بخورد و بر او آفرین کرد سخت مزه یافت از خوردنش نیکبخت. فردوسی. و رجوع به مزه بردن شود
لذاذه. (از منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (دهار) (زوزنی). لذاذ. (از منتهی الارب). لذه. (دهار) (ترجمان القرآن). لذت. (تاج المصادر بیهقی). استلذاذ. (دهار) (زوزنی). التذاذ. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تلذذ. مُلتذ شدن. لذاذت. لذت بردن. مزه بردن: بخورد و بر او آفرین کرد سخت مزه یافت از خوردنش نیکبخت. فردوسی. و رجوع به مزه بردن شود